جدول جو
جدول جو

معنی صلح دادن - جستجوی لغت در جدول جو

صلح دادن
(خوا / خا دَ)
آشتی دادن. دو قوم یا دو کس را از ستیزه و نزاع به آشتی و سازش درآوردن. رجوع به صلح شود
لغت نامه دهخدا
صلح دادن
صنع السّلّام
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به عربی
صلح دادن
Reconcile
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
صلح دادن
réconcilier
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
صلح دادن
和解する
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
صلح دادن
verzoenen
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به هلندی
صلح دادن
versöhnen
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به آلمانی
صلح دادن
примиряти
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
صلح دادن
pogodzić
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به لهستانی
صلح دادن
reconciliar
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
صلح دادن
riconciliare
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
صلح دادن
reconciliar
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
صلح دادن
मेल-मिलाप करना
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به هندی
صلح دادن
uzlaştırmak
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
صلح دادن
mendamaikan
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
صلح دادن
화해하다
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به کره ای
صلح دادن
ליישב
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به عبری
صلح دادن
和解
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به چینی
صلح دادن
صلح کرنا
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به اردو
صلح دادن
মীমাংসা করা
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به بنگالی
صلح دادن
คืนดี
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به تایلندی
صلح دادن
примирить
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به روسی
صلح دادن
kupatanisha
تصویری از صلح دادن
تصویر صلح دادن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلا دادن
تصویر صلا دادن
آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، برای مثال کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲ - ۱۱۹)، صلا زدن، صلا گفتن، صلا دردادن
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا بُ دَ)
جایزه دادن. عطا دادن: داود سواران را صلت داد و گفت تاپیل سوی نشابور برند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 579).
یا صلت ده به آشکار مرا
یا به پنهان قصیده بازفرست.
خاقانی.
و نذر کن که صدقه و صلت به درویشان و مستحقان دهی. (سندبادنامه ص 109). رجوع به صله شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رُ دَ)
جایزه دادن. پاداش دادن. احسان کردن. اجازه. رجوع به صلت و صله شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ کَ دَ)
آواز دادن برای طعام و جز آن. خواندن. طلبیدن. صلا دردادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرح دادن
تصویر شرح دادن
بازنمودن گزاردن گفتن بیان کردن توضیح دادن تفسیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلاح دادن
تصویر اصلاح دادن
آشتی دادن سازش دادن، آشتی دادن، صلح دادن دو نفر را، التیام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چله دادن
تصویر چله دادن
مراسم چهلم مرگ کسی را بوسیله اطعام مساکین و دیگران بجا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلا دادن
تصویر جلا دادن
پرداختن پاکیزه کردن، پرداخت کردن، صیقل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بله دادن
تصویر بله دادن
قبول کردن دختر صیغه نکاح را، بله گرفتن ازدختر در صیغه عقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صله دادن
تصویر صله دادن
جایزه دادن، احسان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
صلاگفتن صلازدن: فرا خواندن فرا خوانی هلا گفتن آواز دادن برای طعام و جز آن دعوت کردن، آواز دادن برای طعام، خواندن، طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرح دادن
تصویر شرح دادن
نگیختن، زندیدن
فرهنگ واژه فارسی سره